مسافر کوچولو آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها
آمار وبلاگ
سه شنبه 90 مهر 5 :: 11:18 صبح :: نویسنده : مرتضی ابدالی
خاطرات کودکی زیباترند یادگاران کهن مانا ترند درسهای سال اول ساده بود آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه وکلاغ روبه مکارو دزد دشت وباغ روز مهمانی کوکب خانم است سفره پر از بوی نان گندم است کاکلی گنجشککی با هوش بود فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز وسرمای شدید ریز علی پیراهن از تن میدرید
تا درون نیمکت جا میشدیم ما پرازتصمیم کبری میشدیم
پاک کن هایی زپاکی داشتیم یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت دوشمان از حلقه هایش درد داشت گرمی دستان ما از آه بود برگ دفترها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ خش خش جارو ی با پا روی برگ همکلاسیهای من یادم کنید بازهم در کوچه فریادم کنید
همکلاسیهای درد ورنج وکار بچه های جامه های وصله دار بچه های دکه خوراک سرد کودکان کوچه اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود جمع بودن بودوتفریقی نبود کاش میشد باز کوچک میشدیم لا اقل یک روز کودک میشدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم یاد وهم نامت بخیر یاد درس آب وبابایت بخیر
ای دبستانی ترین احساس من بازگرد این مشقها را خط بزن موضوع مطلب : |
|||||