سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
مسافر کوچولو
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 0
  • بازدید دیروز: 5
  • کل بازدیدها: 94917



یکشنبه 94 آبان 3 :: 10:19 صبح ::  نویسنده : مرتضی ابدالی

از محبت خارها گل می شود

 

نتیجه زندگی چیز هایی نیست که جمع می کنیم  بلکه قلبهایی است که جذب می کنیم.

 

 بیاییم مهربانی را به یکدیگر هدیه کنیم تا با آرامش و آسایش بیشتری زندگی کنیم.

 

داشتن دوستان خوب نعمتی است که خداوند به قلبهای مهربان هدیه می کند.

 

مهربانی را به فردا موکول نکنیم ، امروز هم دیر است ، شاید فردایی در کار نباشد.




موضوع مطلب :
شنبه 94 اردیبهشت 12 :: 11:38 عصر ::  نویسنده : مرتضی ابدالی

گل تقدیم شماشود تا ظلمتم از بازی چشمت چراغانی

 

 

مرا دریاب ، ای خورشید در چشم تو زندانی !

 

خوش آن روزی که بینم باغ خشک آرزویم را

 

به جادوی بهار خنده هایت می شکوفانی

 

بهار از رشک گل های شکرخند تو خواهد مرد

 

که تنها بر لب نوش تو می زیبد ، گل افشانی

 

شراب چشم های تو مرا خواهد گرفت از من

 

اگر پیمانه ای از آن به چشمانم بنوشانی

 

یقین دارم که در وصف شکرخندت فرو ماند

 

سخن ها برلب «سعدی» قلم ها در کف «مانی»

 

نظر بازی نزیبد از تو با هر کس که می بینی

 

امید من ! چرا قدر نگاهت را نمی دانی؟گل تقدیم شما




موضوع مطلب :
شنبه 93 اسفند 23 :: 9:47 عصر ::  نویسنده : مرتضی ابدالی

حــــال ما با دود و الــــکل جا نمی آید رفـــیـق

زندگــــی کردن به عاشـــق ها نمـــی آیدرفـــیق


روحــمان آبستن یک قرن تــنـــها بودن اســت

طفل حســرت نوش ما دنیـــا نمی آید رفـــیـــق


دستهایت را خـــودت " ها " کن اگر یـــخ کرده اند

از لـــب معشوقه هامان "ها " نمی آید رفـــیـــق


هضم دلتــنگی برای مـــوج آسان نیست ، آه

آب دریـــا بـی سـبب بالا نمی آید رفـــیــق


یــا شبیـه این جماعـــت بـاش یـا تنـــها بمان

هـــیچکس سمت دل تــــنها نمی آید رفـــــیق


التیـام درد هـای مـا فقط مـرگ است و بس

حــــال ما با دود و الــــکل جا نمی آید رفـــیـق

 







موضوع مطلب :
یکشنبه 93 آذر 9 :: 8:35 عصر ::  نویسنده : مرتضی ابدالی

 


در 15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می‌دانند، و گاهی اوقات پدران هم.  
در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده‌ای ندارد، حتی اگر با مهارت انجام شود.  
در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از 
داشتن یک شب هشت ساعته، محروم می‌کند.  
در 30 سالگی پی بردم که قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن.  
در 35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد؛ بلکه چیزی است 
که خود می‌سازد.  
در 40 سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن، در آن نیست که کاری را که دوست داریم 
انجام دهیم؛ بلکه در این است که کاری را که انجام می‌دهیم دوست داشته باشیم.  
در 45 سالگی یاد گرفتم که 10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق 
می‌افتد و 90 درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می‌دهند.  
در 50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بد ترین دشمن وی 
است.  
در 55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با 
قلب.  
در 60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق می‌توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی 
توان عشق ورزید.  
در 65 سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز، باید بعد از خوردن 
آنچه لازم است، آنچه را نیز که میل دارد بخورد.  
در 70 سالگی یاد گرفتم که زندگی مساله در اختیار داشتن کارت‌های خوب نیست؛ بلکه 
خوب بازی کردن با کارت‌های بد است.  
در 75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر می‌کند نارس است، به رشد وکمال خود 
ادامه می‌دهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است، دچار آفت می‌شود.  
در 80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است.  
در 85 سالگی دریافتم که همانا زندگی زیباست 




موضوع مطلب :
یکشنبه 93 آذر 9 :: 8:28 عصر ::  نویسنده : مرتضی ابدالی
قرآن از زبان دکتر علی شریعتی
 
قرآن کتابی است که نام بیش از 70 سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و بیش از 30 سوره اش از پدیده های مادی و تنها 2 سوره اش از عبادات! آن هم حج و نماز !
کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست... این کتاب از آن روزی که به حیله دشمن و به جهل دوست لایش را بستند، لایه اش مصرف پیدا کرد و وقتی متنش متروک شد، جلدش رواج یافت و از آن هنگام که این کتاب را ــ که خواندنی نام دارد ــ دیگر نخواندند و برای تقدیس و تبرک و اسباب کشی بکار رفت، از وقتی که دیگر درمان دردهای فکری و روحی و اجتماعی را از او نخواستند، وسیله شفای امراض جسمی چون درد کمر و باد شانه و ... شد و چون در بیداری رهایش کردند، بالای سر در خواب گذاشتند وبالاخره، اینکه می بینی؛ اکنون در خدمت اموات قرارش داده اند و
نثار روح ارواح گذشتگانش و ندایش از قبرستان های ما به گوش می رسد.
قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ "
چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .
قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام .
یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته،‌ یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده ،‌یکی ذوق می کند که ترابا طلا نوشته ، ‌یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و …  آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟
قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند ،‌ آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند .. اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ”
احسنت …! ” گویی مسابقه نفس است …
قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شمارهصفحه ، ‌خواندن تو آز آخر به اول ،‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنانکه ترا حفظ کرده اند ، ‌حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند .
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو .
آنان که وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند ،‌ گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم.




موضوع مطلب :
یکشنبه 93 آذر 9 :: 7:53 عصر ::  نویسنده : مرتضی ابدالی

یک نفر بایـــد بخواند ایل را
کاشکی باران براند نیل را

رد پــای ایل را گـــم کرده ایم
آسمان را بد تجسم کرده ایم

ایل ما کوچید پشـت رنگــــــــها
دور گشت از چشم ما فرسنگها

ایل من در هم همستان گم شده
در غــــروبی از غمستان گم شده

موج در موج دویت من کجاست
کاسه گــرم تلیت من کجاست

من کتاب ایل را گم کــرده ام
آفتاب ایل را گم کــــــــرده ام

ایل من از بی قراری کوچ کرد
در غروب بی بهاری کوچ کــرد

فصل فصل غربت ایل من است
نسل نسل غربت ایل من است

خط خط چوقای من بی رنگ شد
پیلک مینــای تــو از سنـــــگ شد

گرمی دستان مان را آب بـــــــــرد
ایل کوچیده است و مارا خواب بـرد

ریشــه ما لابلای سنگهـــــــــــــا
ما اسیــر خدعه و نیرنگهـــــــــــا

هفت حرف ایل من ایل من است
واژه های ناب انجیــــل من است

قیل و قال ایل مــن آواز مــــن
آسمــــاری زردکوه تاراز مــــن

ساکنان قلعه دردیـــم مــا
از تبار صخره زردیــــم مـــا

وارثان درد و باران و نمـــــــد
از تبار ایل ســــــردار اسـعد

هفت شهر عشق در ایل من است
تیشه فــــــرهاد ماپیـــل من اسـت

در به در دنبال ایلم مـــی روم
وارگــه تا وارگــه هی میــدوم

ایل من یک روز برخیزد ز خـواب
قرن ما ابر است و ایلم آفتاب




موضوع مطلب :
چهارشنبه 93 آبان 28 :: 8:24 عصر ::  نویسنده : مرتضی ابدالی

درد من تنهایی نیست؛

بلکه مرگ ملتی است که گدائی را قناعت؛

بی عرضگی را صبر و

با تبسمی برلب...

این حماقت را حکمت خداوند می نامد.

«گاندی»




موضوع مطلب :
پنج شنبه 93 آبان 8 :: 2:29 عصر ::  نویسنده : مرتضی ابدالی
نام: kourosh.jpg نمایش: 39851 اندازه: 139.1 کیلو بایت



موضوع مطلب :
پنج شنبه 93 مهر 17 :: 10:44 عصر ::  نویسنده : مرتضی ابدالی

قسم به نام سرداران...
قسم به فاتح طهران...
قسم به شیرعلی مردان...
که ایلم مملو از مردان تاریخ است.
قلم بسیار ناچیز است
ورق نالایق نام بزرگان است
کتابت لیک لازم نیست
زمانی که
درون سینه ی هر "بختیاری" نام سردار است
اصالت از نگاهت چیست؟
اصالت فتح طهران است
اصالت راندن اسکندر از میدان ایران است
اصالت در شکست لشکر محمود افغان است
اصالت در تفنگ برنو مشروطه خواهان است
نگاهی کن به اطرافت
ببین امروز
دل یک ایل می جوشد
برای شیرزنهایی چو (بی مریم)
برای آریوبرزن
برای مهرداد و قیصر و احسان
برای خان خانان،شیرعلی مردان
که روز انگلیس را گفت:
عقابت گر بخواهد بگذرد از آسمان پاک ایرانم
پرش را باج می گیرم
شده با شیره ی جانم.
کتابت لیک لازم نیست
بی اغراق
بپرس از سرزمینم نام سرداران
که ایران سخت مدیون است
به خون پاک آن شیران
***




موضوع مطلب :
سه شنبه 93 شهریور 4 :: 12:19 عصر ::  نویسنده : مرتضی ابدالی

دل حساس و زود رنج مرا              تاب غم های زندگانی نیست

جز سکوت و صفای آغوشت         آنچه غم را زداید از دل چیست ؟

شده مدفون به دشت پر گل تو                   یاد بگذشته های شیرینم

خاک تو گور خاطرات من است              که در آن از گذشته می بینم




موضوع مطلب :
1   2   3   4   5   >>   >